![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم بعد تو ریخـته شد خاک یتـیمی به سرم چه فـراقی و چه داغی که ندیده چـشمم در همین فـاصله از زندگی مخـتـصرم چند روزیست که از حال دلم بیخبری چند روزیست که از حال سرت بیخبرم شـانۀ سنـگ شـده جـایِ سـر دخـتـر تو جایِ آغـوش تو ای کوه ترین مرد حرم کاش میشد که دوبـاره به مدیـنه برویم تا که انگـشـتری از شهر برایت بخـرم کـفـتر جـلـد سـر و دوش عـمـویـم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هـلهـله کم بود که با زخـمزبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجـر سوخـتهای هست ببـنـدم به سرم کاش میشد که نخی از گل پیـراهن تو با خودم محض تـبـرک به مـدیـنـه ببرم آبـرو بـود کـه از کـاخ ســتـم مـیبـردم باهمین اسلحۀ اشک و همین چـشم ترم دست و پا گـیر شدم مرحـمتی کن بِبَرم که در این قـافـلـه با تـاول پـا دردسـرم بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است! کُـشـتـه سـیـلـیِ بـعـد از غــم داغ پـدرم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای سر در خون خضاب ای لالۀ خوشبوی من لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من زانوانت را نیاوردی سرم بیبالش است لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من اصلاً امشب من قراری میگذارم با خودت من به ابروی تو میگِریم تو بر ابروی من غصۀ من را نخور آنقدر محکم هم نبود جای سیلی ماند تنها بیست شب بر روی من
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیتـو بیتـابم و بیـمـار! کجایی بابا؟! خـسـتهام از تبِ بسـیار! کجایی بابا؟! آب میخواستم اما چه لگـدها خوردم شدم از غـصه گـرفتار! کجایی بابا؟! متـورّم شده از ضربۀ سیلی صورت لُکـنت افـتاده به گـفتار! کـجایی بابا؟! اشک میریزم از اینکه شده سرتاسر زخم کفِ پاهـای من از خار! کجایی بابا؟! تا که دلتنگِ تو شد عمّه؛ مرا بوسید و گـفتم از داغ تو هر بار: کجایی بابا؟!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
این صحنهها را پیش از این یکبار دیدم من هر چه میبینم به خواب انگار دیدم شکر خدا اکـنون درون تـشت هـستی بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم بابا خودت گـفـتی شـبـیه مـادرم باش مـن مـثـل زهـرا مــادرت آزار دیـدم یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم احساس کردم صورتم آتش گرفته است خود را مـیان یک در و دیـوار دیـدم مجـمـوع درد خـارها بر من اثر کرد من زیر پایم زخـم یک مـسـمار دیدم سوغات مـکـه توی گـوشم بود بردند کـوفـه هـمـان را داخـل بــازار دیـدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دلم میخواست معـراجت ببـیـنم چه معراجی عجب رنگین کمانی نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم بـیـا قـولـی بـده دیـگـر بـمــانـی
تورا با زخم صورت میشناسم مـرا بـشـنـاس بـا قــد کــمــانـی نـمیدانم چرا این زجـر نـامـرد بـدش میآیـد از شـیـرین زبـانی اگر مال منی پس پیش من باش چـرا دائـم به دست این و آنی؟! نشد غـارت پدر جان!چادرم را خودم دادم به آن دخـتـر امـانی! نفـهـمد هـیـچ کـس بـازار رفـتـم بــمـانـد بـیـن مـا راز نــهــانــی رخت را سیر دیدم سـیر گـشـتم تـو بـودی آن غـذای آســمــانـی سرت خاکی شده در این خـرابه شـدم شـرمـنـده ازین مـیـزبـانی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دارم به لب ثـنای شـما تا که جان بود مـدح شـما کـنـم به خـدا تـا تـوان بـود باشد شکسته آن دهنی را که گفته نیست عشق تو مثل خون به رگ ما روان بود مـجـلـس گـرفـتـهایـم بـرای شـمـا بـیـا هـسـتی سه ساله و همه دلها فـدای تو ای جان و مال و زنـدگی ما برای تو مـجـلـس گـرفـتـهایـم بـرای شـمـا بـیـا آری شـنـیـدهام چـه بـلاهـا کـشـیـدهای ای دخـتـر حـسـیـن جـفـاهـا کـشیدهای مـجـلـس گـرفـتـهایـم بـرای شـمـا بـیـا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بر روی نیزه نشـسـتی پا به پایت آمدم دخترت را میزدند و در هـوایت آمدم گاه از پیشِ دو چشمانم چرا گم میشدی؟ گـاه در بـازارهـا پـشـتِ صـدایت آمدم صوتِ قرآنت نجاتم داده در شهرِ شلوغ گـم شـده بــودم بـا شـوقِ نـوایـت آمـدم خاطراتِ کوفه و شامِ بلا پشتم شکست جان به لب بودم وَلیکن پابه پایت آمدم با تهِ نیـزه کـتک خوردم بریدم ای پدر مرهمی…که در پی درد و دوایت آمدم از همان بالای نیزه یک نگاهی کن به من هیچ میدانی به عشـقِ چـشمهایت آمدم زلف هایت را پریشان کرده است بادِ صبا مـو پـریـشانم که بابا جـان فـدایت آمدم نامِ تو بردن عجب جرمیست ای نورِ دو عین نـامِ تو گـفـتـم کـبـود و بـینـوایت آمدم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام با حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای دخـتـر سه سـالۀ من، نـازنـین من ای یـادگـار سـوخـتـۀ سـرزمـیـن مـن دستی نـبـود تا که نـوازش کـنم تو را وقتی که در خرابه شدی هم نشین من دیدی چگونه لشکر دشمن نشسته بود یا در کمین گـوش تو یا در کـمین من دیدی سرم جدا شده و پیکرم رهاست دور از هم است فاصله (حاء) و (سین) من عـمه هنوز پشت سرت ایـستاده است این خواهـر شکـسـتۀ مـرد آفـرین من ای کهکـشان شـیری چـشم تو دلنـواز خورشید من سـتارۀ من مـه جـبین من جـبریل هم ملازم پا در رکاب توست ای بر رکاب سرخ شهـادت نگین من
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دیـر به دادم رسـیـدی ای سر زخمی کـاش بـمـانـی کـنـار دخـتـر زخـمـی بـاز بـسـوزان مـرا به سـوز صدایت باز صـدایـم بـزن ز حـنـجـر زخمی نـذر تـو کـردم تـمـام بـال و پــرم را حال بـبـین حـال این کـبـوتر زخـمی چـیـز زیـادی نـمـانـده از من خـسـته نـیـمـۀ جـانـی مـیـان پیـکـر زخـمـی طاقـت بـرخـاسـتـن ز خـاک نـمـانده نای پـریـدن نـمـانـده بـا پـر زخـمـی پرپر و پـژمـردهام خودم ولی امشب مست تـوأم ای گـل معـطـر زخـمـی ای بـه فــدای سـرت بـیـا کـه بـبـنـدم زخم جـبـین تو را به معجـر زخـمی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
لـبهـای او جـز نــالــه آوایــی نـدارد دیگـر بـرایـش خـنـده مـعـنـایی نـدارد اکـنـون که ایـنـجـا آمـدی بـایـد بگـوید جز این خـرابـه دخـتـرت جایی ندارد بــایـد بـگـویـد از غــم تـنـهـایـی خـود چون هم نـشـیـنی غـیر تـنهـایی نـدارد یـادش بـخـیر آن بـوسـههای گـرم بابا حالا لبـش سرد است و گرمایی ندارد در کوچههای شام هم با گریه میگفت یک کـاروان نـیـزه تـمـاشـایی نـدارد! تفسیری از ایثار و غیرت میشود چون از نسل زهـرا است و هـمـتایی ندارد هرچه مصیبت بود از آنجا شروع شد وقـتـی که فـهـمـیـدند بـابـایی ندارد…
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یا عـاقـبت از سـیـنـه جـانـم در میآید یا ایـنکـه بـابـای من از این در میآید این گریهها از درد نه از اشک شوق است امـشـب پـدر مـهـمـانی دخـتـر میآیـد شانه زدن، جارو کـشیـدن، ناز کردن از دسـت من تنهـا هـمـینها بر میآید خاکـسـتری یا گلی گـلی عـمه کدامش از این دو پیـراهن به من بهـتر میآید خـون لـبـم بـنـد آمـده خـوب اسـت اما خـون سرم از زیر این معـجـر میآید من گـیسویم را دور دستم حـلـقه کردم چون که به دست دختر انگشتر میآید پیـراهـنم که سوخت قبلا پس چرا باز دارد دوبـاره بـوی خـاکـسـتـر مـیآیـد حتی صدای پای بابا فـرق کرده است حس میکـنم مهـمان من با سـر میآید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ای وای بر اسیری کز غصه جان سپارد گلهای چشم خود را دست خزان سپارد ای وای بر یتـیـمی کـز داغ روی بـابـا آنقدر خون بگرید تا آن که جان سپارد قامت کمان سه ساله زینب به اشک و ناله بر خـاک تـیـرۀ غـم قـد کـمـان سـپـارد در گـوشۀ خـرابـه با نـالـههـای دخـتـر آمـد سـر بــریـده دل را بـدان ســپــارد امشب رقـیه گیرد رأس پدر در آغوش مرغ شکـسـته پـر را بر آشـیان سـپارد امشب به روی دامن گل را گرفته در بر هر کس گل خودش را بر بوستان سپارد آن اختری که مه را از آسمان طلب کرد این مـاه را دوبـاره بر آسـمـان سـپـارد مهمان دخترش بود آن سر که لاله گون بود جان عزیز خـود را بر میهـمان سپارد پایی که زخم دارد، جسمیکه درد دارد جـان را به پـای بابا دامنکـشان سپارد هـمـراه رأس بـابـا او میرود ولـیـکـن انـدوه رفـتـنـش را بر کـاروان سـپـارد از داغ این سه سـالـه این داغـدار لالـه بر چشم خویش «یاسر» اشک روان سپارد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
چشم تو را چـقدر به این در گذاشتند؟ گـفـتی پـدر، مـقـابـل تو سر گـذاشـتند تـنهـا به این بـسـنده نـکردند شـامـیان پـا را از این که بـود فـراتـر گذاشـتند بـگـذار عـمـۀ تو بـگـویـد که بر دلش یک روز داغ چـنـد بـرادر گـذاشـتند؟ آن آتـشـی که سـوخـت درِ خـانۀ علی بر جـان لالـههـای پـیـمـبـر گـذاشـتـند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهـلـوی مـادر گذاشـتند ای دختر سه ساله تو هم مثل مـادری این ارث را بـرای تو دخـتر گـذاشتند داغ تو ابـرهـای جـهـان را بهـانـه داد داغـی که تا سـپـیـدۀ محـشـر گذاشـتند آن شب فرشتهها همه از عرش آمدند بر زانـوان کـوچـک تو سـر گذاشـتند سهم تو گریه بود و همین گریههای تو چـشـمان شـهـرهای مـرا تـر گذاشـتند از انـتـقـام گـفـتـم و شـعـرم تـمـام شـد این فـصل را به نـوبت دیگر گذاشتند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟ پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پرپر زدم، باران نمیگیرد؟ علیاکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علیاصغر سرانگشت مرا دندان نمیگیرد به بازی باز هم خود را به مُردن زد عموجانم ولی با بوسههایم چون همیشه جان نمیگیرد نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخیست دل دریایی او بیدلیل اینسان نمیگیرد پدر! میترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟ دلم آرام جز با چند خط قرآن نمیگیرد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیا که خـانـۀ چـشـمـم شود چـراغـانی اگـر قـدم بـگـذاری بـه چـشـم بـارانـی بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگـویم از این پـریـشانی؟ چـرا کـنم گـلـه از روزهای دلـتـنگی؟ تو حال و روز دلم را نگـفته میدانی! نه دل بدون تو طـاقـت میآورد دیگر نه تو اگر که بیـایی هـمیـشه میمـانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گـریههای پنهـانی ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم قدم قدم من از این کـوچههای کـنعانی نـســیـم مــژدۀ پــیــراهـن تـو را آورد نـسـیـم آمـده بـا حــال و روز بـارانـی نسیم آمده با عـطـر عـود و خـاکـسـتر نـسـیــم آمـده بـا نــالــهای نـیـسـتــانـی بیا که دخـتـر تو نیست مـانـدنی بیتـو بـیا که کُـشت مرا این شب زمسـتانی!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
رسیده گـم شدهاش محـشری شده بر پا غریبِ زخمی و عطشان، خوش آمدی بابا سه سـاله است ولـی قـد خـمیده میآیـد گرفته دست به پهلو چو مادرش زهرا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب ورود سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
کــاروان در مـــدار مــیآیــد بــر ســـر آن قـــرار مـیآیــد فـخــر این روزگــار مـیآیــد وه! چـه بــا اقــتــدار مـیآیــد شـیــر بـهــر شــکـار مـیآیـد هان خبردار! این سپاه علیست مست از جذبه نگـاه عـلیست کودک و پیر در پناه علیست تحت فرماندهی ماه عـلیست او کـه بـا ذوالـفــقــار مـیآیـد تیغ در دست، یاعـلی به زبان پـادشـاه زمـیـن، امـیـر زمـان تحت فرمان او هم این و هم آن لشکـرش مثل رود در جریان وه! چـه بـا افـتـخــار مـیآیــد دشت انگار غرق احساس است عطر سیب و شمیمی از یاس است این که تصویر اشجع الناس است پسر فاطمه است، عباس است حـــیـــدر آشــکـــار مــیآیــد محـضـر آفـتـاب عــالـمـتــاب لشکری مثل کوه، پا به رکاب جان نـثـاران حـضرت ارباب همه از شوق وصل در تب و تاب لـشـکـری جـان نـثـار مـیآیـد میرسد کاروان به شور و نوا دل اهـل حـرم پُـر از غــوغـا نام این دشت چیست اهل ولا؟ مـاریـه غـاضریه کرب و بلا غـصــهای نــاگــوار مـیآیــد دل هفت آسمان پُر از خون شد خاک عالم به چرخ گردون شد نـفـس جـبـرئـیـل محـزون شد که چرا در حصیر مدفون شد؟ صحـبـت از اضـطرار میآید بعد از آن وای بر یتـیم حسین چشم نامـحرم و حـریم حسین وای از مـاتـم عـظـیـم حـسین لعـن بر دشـمـن لـئـیم حـسـین کـه پـی گــوشــوار مــیآیـــد چارده قرن آسمان خون است کفن نسل شیعه گـلگـون است حال شیعه اگر دگرگون است به همین چای روضه مدیون است شـیـعــه پــای قــرار مـیآیــد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ورود به کربلا
ای ساربان آهسته ران دارد توانم میرود در این زمین پربلا از غم عنانم میرود از خاک اینجا بوی هجران و جدایی میرسد گویا همین جا از تن رنجیده جانم میرود اینجا لب خشکیده را با تیر آبش میدهند گفتم عطش سوزم چو آتش بر زبانم میرود اینجا مقام دیـدن ذبـح ذبـیح اعـظم است کز داغ او شادی ز کل دودمانم میرود اینجا من و تاریکی و غربت به هم محرم شویم باید ببـیـنم روی نـی مـاه زمـانم میرود دوران یا بنت امیرالمـونمین من گذشت وقت اسیری آمد و نـام و نشـانم میرود زین پس به روی ناقۀ بیپرده میخوانم نماز بعد از عـلی اکـبرم دیگـر اذانم میرود من خود به چشم خویشتن باید ببینم بیکفن روی سرم رأست به نی چون سایه بانم میرود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() ذکر مصائب ورود سیدالشهدا علیهالسلام به کربلا
بـوی بـهـشت میوزد از کـربـلای تو ای کشتهای که جان دو عالم فـدای تو دیـوانــهوار، آمــدهام تـا بـه قـتــلـگــاه وقـتی به استـغـاثـه شـنـیـدم صدای تو در حیرتم چه شد که نشد آسمان خراب وقـتـی شـنـیـد نــالـۀ واغــربـتــای تـو خورشید و ماه و جنّ و ملک خون گریستند وقـتی مـیان لُـجّـۀ خـون بـود جـای تو رفتی به پاس حـرمت کعـبه به کـربلا شد کـعـبـۀ حـقـیـقـیِ دل، کـربـلای تو اجر هزار عمره و حج در طواف توست ای مـروه و صفا به فـدای صفای تو! با گـفتنِ «رضاً بِقَـضائِک» به قـتلگاه شد متّـحـد رضـای خـدا با رضـای تو تا با نـمـاز خـوف تو گردد قـبول حق شد سجـدهگـاه اهل یقـین خاک پـای تو تو هرچه داشتی به خدا دادی ای حسین! فـردا خـداست -جَلّ جَلالُه- جـزای تو اندر مِـنا ذبـیح یکی بود و زنـده رفت ای صد ذبـیح کـشته شده در منای تو! برخـیز و باز بر سرِ نی آیهای بخوان ای من فـدای آن سـرِ از تن جدای تو! خون خداست خونِ تو و جز خدای نیست ای کـشتۀ خـدا! به خدا، خـونبهای تو ما را خشوع بندگی آموز، چون خداست در مجلس عـزای تو صاحبعزای تو آنجا که حدّ ممکن و واجب بُوَد، تویی ای مـنتـهـای اوج بـشـر، ابـتــدای تـو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در ورود کاروان به کربلا
من از لبت شـنـیـدم، تا اسم کـربلا را دادند دست روحم، درد و غم و بلا را روز ده مــحــرم روز قـرارتــان بـود تو زود آمدی تا راضـی کـنی خـدا را اینها که راه ما را در کـربلا گـرفـتـند دیـروز در مـدیـنـه بـسـتـنـد راه ما را صد قطعه از تن تو در چشم زینب آمد وقـتی نـگـاه کردم هر جای نـیـنـوا را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا علیهالسلام در ورود به کربلا
خیمه بر دوشم ولی من را کجا آوردهای وای بر زینب مگو که کـربلا آوردهای آمدی تا قـتـلگـاهت تا کنارت دق کنیم؟ آه میبـیـنی چههـا بر روزِ ما آوردهای از مـیـان مـحــمـلـم وا فـاطـمـه آوردهام از مـیــان قــافـلـه واغُــربـتــا آوردهای مادرم را در پیِ خود موپریشان کردهای خـواهرت را در زمـینی آشـنا آوردهای سایهام را چـشم نامحـرم نـدیـده بازگرد اهلِ خود را پیش جمعی بیحیا آوردهای گَه به اکبر خیرهای گاهی به قاسم، گاه من وای فهـمـیدم چـرا چندین عبا آوردهای بـاز گـرد آقـا مـدیـنـه تا نـبـیـنـم با عـبا پیکری را اِرباً اِربا…نخ نما؛ آوردهای هم مغیلان است هم تیغ است هم شنهای داغ مـرحـمـی آیا بـرای زخـم پـا آوردهای؟ گفتی از زخمِ هزار و نهصد و پنجاه تیغ ای زبــانــم لال آقــا بـــوریــا آوردهای حرمله آنجاست خولی هست با شمر و سنان من که هیچ اما رُبابت را چرا آوردهای
: امتیاز
|